عکس پست
حسن بهمنی در اولین روز از آخرین ماه فصل تابستان سال 1341 در خانواده ای بزرگ، روستازاده و با صفا به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده اش بود، سه برادر و چهار خواهر داشت.
پدرش کشاورز و مادرش حکیم محلی روستا بود. تولدش با روزهای آغاز قیام خمینی کبیر (رضوان ا...) همراه بود. در یک سالگی به بیماری سختی دچار شد به طوری که پزشکان از او قطع امید کردند اما مادرش بسیار امیدوار بود، امید به خدا باعث شد حسن از یک قدمی مرگ بازگردد. اراده ی خداوند بر این بود که او در سال های آینده نقش بزرگی در روزهای سخت و پرتلاطم کشورش داشته باشد و این رازی بود که تنها خداوند از آن خبر داشت. وقتی 7 ساله شد به دبستان صدر رفت، 5 سال دبستان را که گذراند به شهر رفت تا دوره ی راهنمایی را سپری کند باید وارد دبیرستان می شد که انقلاب به ثمر نشست و روزهای سخت جنگ از راه رسید.
بعد از آزادی خرمشهر به سپاه اهواز آمد. تا این که در سال 62 با دخترخاله اش ازدواج کرد و همراه او برای آن که زندگی مستقلی داشته باشند به اهواز آمد و در خانه ای اجاره ای واقع در لین 4 آسیا آباد ساکن شد. حاصل این ازدواج 3 فرزند است.
اول آذر ماه سال 64 اولین فرزندش که نام فاطمه را بر او گذاشتند به دنیا آمد. دو سال بعد در اردیبهشت سال 66 دومین فرزندش که نام محمد را بر او گذاشتند به دنیا آمد و زینب سومین فرزند شهید حسن بهمنی بود که شهید هرگز او را ندید و پیش از تولد فرزندش به شهادت رسید. آن ها هیچ گاه یکدیگر را ندیدند. اما خود شهید در یک رویای صادقه نام فرزندش را انتخاب کرد که همین نام یعنی زینب بر او نهاده شد.
شهید بهمنی از سال 62 وارد رسته مخابرات شد اما باتوجه به شرایط جنگ نتوانسته بود دوره های تخصصی مخابراتی و حتی عمومی سپاه را به صورت کلاسیک و آکادمیک طی نماید. اما با توجه به هوش و ذکاوتی که داشت به روش های مختلف تجربه کسب می کرد و از راه های مختلفی تخصص مورد نیاز مخابراتی خصوصاً در حوزه ارتباطات رادیویی را بدست می آورد.تا این که سال 64 برای گذراندن یک دوره ی تخصص آموزشی بی سیم های تاکتیکی به تهران رفت.
سرانجام در تاریخ 04/04/1367 حمله سنگین رژیم بعث عراق به جزایر مجنون آغاز شد و با وجود تلاش های جان فشانانه رزمندگان اسلام، به دلیل استفاده دشمن از بمب های شیمیایی و حمله ی سنگین توپ خانه ای ارتش عراق به منطقه حفظ این جزایر غیر ممکن می نمود. در همین زمان دشمن اقدام به هلی برد و پیاده کردن نیرو در محوطه قرارگاه خاتم 4 نمود، نیزارها را آتش زد و دیگر خبری نشد.
سرداران شهید حاج علی هاشمی، حاج مهدی نریمی و حسن بهمنی کسانی بودند که از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ اطلاعی از آنان در دسترس نبود و همه امید داشتند که شاید اسیر شده باشند اما جستجوها به نتیجه نرسید تا این که پس از سال ها چشم انتظاری این پرستوهای مهاجر به میهن اسلامی بازگشتند، تا غم سال های دوری و فراق را کمی از خاطر عزیزانشان بزدایند. 22 سال چشم انتظاری و فراق ... .